آنیلآنیل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 10 روز سن داره

آنیل دختر خرداد

آخرای سال 92

سلام به دخمل قشنگتر از بهارم سلام به دوستای گل و دوست داشتنی که شرمندتون  شدم و زیاد نمیتونم سر بزنم به نی نی های گل. این روزهای آخر سال همیشه یه حس و حال خاصی داره. تو بچگیم عاشق خونه تکونی های مامانم بودم همونطور که الان آنیل کوچولو از خونه تکونی من به ذوق میاد و از در هم و بر هم بودن خونه کیف میکنه قربونش برم خیلی وقته که وبت رو آپ نکردم  درگیر خونه تکونی و خرید و ...اینا بودم ماه پیش هم نشد بیام و بنویسم دل و دماغ نداشتم. چه شیطونی هایی که نکردی تو این روزا. بلبل زبون شدی و دیگه کامل صحبت میکنی همه کلمات رو تکرار میکنی مث طوطی خوش سرو زبون عزیز دلمی با تو چه لذتی داره بیرون رفتن، بازی کردن، خرید کردن و غذا خورد...
4 فروردين 1393

آنیل و 4 شنبه سوری 92

  سلام دوستای گلم. خوبین؟ چهارشنبه سوریتون مبارک. حالا عکس های آنیل تو این روز: آنیل و شلوغ کاریاش تو یه لحظه عکس گرفتن ریخت و پاشش شروع شد: آنیل در عین اینکه از پریدن رو آتیش خوشش اومده بود میترسید و محکم به من چسبیده بود:  این جزو عکس هایی که آنیل با تمام میل با یک بار گفتن من کنار درختچه وایستاد تا ازش عکس بگیرم آخه نه اینکه دخملم عاشق درخته از خدا خواسته پیش درخت هم قد خودش وایستاده: آنیل با عینک شنا: اینم قطاری هستش که آنیل با خرس کوچولوهاش درست کرده: امروز 21ماهه شدی دخمل گلم   ...
28 اسفند 1392

مهمان

و اما پست جدید: آنیل هنوز به گربه ها خیلی علاقه داره و وقتی خونه مامان وبابابزرگش هستیم شرطی شده که بریم کوچه تا گربه ببینه. چند شب پیش که اونجا بودیم اصرار کرد و رفتیم بیرون، اما  از شانس اون گربه بیرون پیدا نکردیم من بهش میگم: -          ببین حتی یه گربه هم نیس جواب آنیل: -          ای بابا دوباره میگم : -          پس گربه ها کجا رفتن؟ شاید رفتن شام بخورن یا فقط سردشون بوده نیومدن -          آنیل: -    &nb...
11 بهمن 1392

نقاش کوچولو

سلام عزیز دلم دیشب یعنی جمعه شب 13 دی عمه پری اینارو مهمون دعوت کرده بودیم . و تو، وسط مهمونی این نقاشی خوشگل رو خلق کردی البته مامانم متوجه نقاشیت شد ازت که پرسیدیم این چیه، گفتی جوجو و اون گردی های بغلی رو پرسیدیم گفتی توپو یعنی توپ اینم نقاش کوچولوی فدای تو بشم من ...
14 دی 1392

9 دی تولد مامان سولماز

سلام سلام به دوستای گل و مهربونم امیدوارم همیشه با نی نی های دوس داشتنی تون روزای خوبی رو داشته باشین. 9 دی روز دوشنبه تولدم بود که شبش مامانی و دایی ها و الی جونم برام کیک گرفتن و اومدن پیشمون دور هم بودیم و خوش گذروندیم دستشون درد نکنه جای شما خالی. اینم از عکسا که آنیل با دیدن فشفشه هایی من عاشقشونم به ذوق اومده بود،البته عکس ها به دلیل دستمالی آنیل روی لنز دوربین بی کیفیت شده شرمنده. به کیک میگفت دک و حمله به کیک:     ...
12 دی 1392

18 ماهگی و یلدای 92

     18ماهگیت مبارک دخمل عزیزتر از جونم جون دلم شدی 18 ماهه و پر از عشق پر از شادی پر از حس یاد گرفتن و پر از سوال؟؟؟؟؟؟ مامانی فدای نگاهت فدای خندهات فدای قهقه زدنت فدای حتی بشگون گرفتنات زدنت... روز 5 شنبه 28 آذر با بابایی بردیم بهداشت تا واکسنت رو بزنن اما موند برای چهارشنبه چکابت کردن رشدت از 1 سالگی به اینور کم شده این دفعه بک نبود اما در کل راضی نیستم هیچی نمیخوری البته غیر از می می! برف شدیدی باریده بودولی اون روز هوا آفتابی بود برا همین به شما خیلی خوش گذشت و تونستی از نزدیک برفارو ببینی و ذوق کنی. اینا عکس های اون روزه: و اینجا در پی برداشتن برف که ما اجازه ندادیم بیشتر بمونی چون شلوغ کاریات د...
2 دی 1392

بعد از 40 روز

سلام به همه دوستان و دختر گلم که شرمندتون شدم و خیلی دیر اومدم. عزیز دلم دخترم عاشقتم ملوسکم، عاشق بغل کردنت وقتی تو آغوشمی بهترین حس رو دارم آرامش خاصی دارم که هیچ وقت هیچوقت دیگه ای اون آرامش رو ندارم به خصوص وقتی خودتم منو میچسبی خوب جوجوی مامان اول از همه بگم برات که چرا انقد دیر آپ شدم، سخت مشغول بافتن لباس های زمستونی برای دخمل نانازم بودم. اینم بگم چرا انقد طول کشید چون من هیچ چیز از بافتنی نمیدونستم حتی گره ساده رو!!! و برای اینکه تجربه اولم بود طول کشید و البته خیلی هم خونه پیدا نبودم تا زودتر از این تموم  کنم. اینم از عکس های بافتنی(مبارک گل دخترم باشه ): تو این ماه دختر عمه ات به دنیا اومد که اسمش...
10 آذر 1392

16 ماه با فرشته کوچولو

سلام به همه دوستای گلم و آنیل کوچولوی عزیزم. دخملم، خوشگل مامان 16 ماهگیت مبارک عزیز دلم.  11 و 12 مین دندونای کناری از بالا هم در اومدن.  آنیل جون تو این ماه زیاد نتونستم ازت عکس بگیرم ولی کلی چیزای جدید و کارای جدید یاد گرفتی که برات مینویسم: اوایل ماه بود که پدر و دختر با همدیگه یه جور خاصی حرف میزدین اگه از بابایی چیزی میخواستی باید بهش یه بوس جانانه میدادی بعد بابایی بلند میشد و کاری که میخواستی رو برات انجام میداد، طوری که شرطی شده بودی و بابایی میگفت اول، تو مستقیم میومدی و صورتتو میگرفتی طرف بابایی و بابایی بوس میکرد و پا میشد. بعد چند بار تا یه کارت میفتاد خودت میگفتی ابل (همون اول) بعد بوس بعد کار هه هه هه ...
2 آبان 1392

بدون عنوان

                                  کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم روز کودک مبارک کوچولوی نازنینم  شکست شیشه… باز شد پنجره…! چقدر تند دوید کودکی های بازیگوش من     دوست جونی های وبلاگی روزتون مبارک       ...
16 مهر 1392