بدون شرح
سال ها ی کودکی دل ز غصّه دور بود ماهی خیال من حوضش از بلور بود یک درخت سبز بود ، زیرِ سقف آسمان من به گاهواره ای ، گربه ای کنارمان ناگهان شبی بلند ، از سرم عبور کرد بند گاهواره را ، تاب داد و دور کرد برگ های خسته را ، دسته دسته باد برد قصّه های خوب را ، مادرم ز یاد برد سال ها گذشته باز ، حوض خالی ، آب نیست گاهواره ام کجاست ؟ خواب هست و تاب نیست ...
نویسنده :
مامان سولماز
9:17