آنیلآنیل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

آنیل دختر خرداد

تولد درسا جون

سلام سلام با خبرای خوب اومدیم پیشتون. امروز صب درسا نوه خالم به دنیا اومد. دختر رقیه جونم. به زودی ازش عکس میذارم براتون.(تو ادامه مطلب میتونین ببینین) یکی دو هفته دیگه پسر عمه منیژه ام هم به دنیا میاد میشه نی نی بارون حدود دو هفته ست مهمون داریم عمومینا اومدن با دختر شیطونشون ترانه که خیلی خوشگل و نازه. میتونین ببینین و نظر بدین:   اینم عکس درسا جون که قولشو داده بودم. عزیز دلم انقده زبرو زرنگه ماشالا:   ...
11 مهر 1391

حرفای بابایی

سلام آنیلم عشق من تو بهترین و زیباترین بهانه زندگی هستی و من هر کاری که از دستم بر بیاد برات انجام میدم شایدم بابایی راست میگه دارم زیاده روی میکنم شایدم انتظارم ازت زیاده با این سن کوچولو موچولوت، چیکار کنم هر چی تو کتابا خوندم و دارم پیاده میکنم  خوب! برات کتابای بچه گونه میخونم  کلی باهات بازی میکنم برات هر روز میرقصم خیلی دوس داری  که برات برقصم  فدات بشم من. هر روز رنگارو با توپای کوچولوی رنگی یادت میدم . چیزای مختلف میدم دستت ... و خیلی کارای دیگه ، برا همینا بابایی میگه زیاده روی میکنم! خوب  دوس دارم تمام تلاشمو بکنم تا توانایی هات بره بالا تا اونجایی که میتونه بره بالا. بابایی دیشب بد جوری زد تو ذوقم میگ...
11 مهر 1391

باربد جون

باربد پسرعمه منیژه ام چهار شنبه 22 شهریور حدودا ساعت 4 عصر به دنیا اومد که عکس جوجوی قشنگم الان به دستم رسیده ماشالا هزار ماشالا خیلی نازه قربونش برم خدا حفظش کنه فدات بشم خاله:       راستی انیلم از همون 28 شهریور یعنی تولد سه ماهگیت زبون دراز کردنو شروع کردی. وقتی میخوای من و بابایی رو بخندونی زبونتو در میاری قربونت برم الهی که با ما ارتباط برقرار میکنی نفسم. ...
30 شهريور 1391

سه ماهگی

عزیز دلم عشق مامان نفسم سه ماهگیت مبارک.  جیگر طلا یه هفته ست غان و غون کردنت شروع شده. طوری که بابایی میگه حرف میزنی! میگی بوه بوه ، م م، و از این جور چیزا ولی زیاد میگی پشت سر هم. عاشقتم عزیزم خیلی ناز حرف میزنی . تو این هفته اخیر دو سه باری هم غلت زدی دیگه باید مواظب باشم رو مبل نذارمت و حواسم بهت باشه، آخه شیطونی کردنات شروع شده بلا. نفسم  دو روزه سرما خوردی. نمیدونم چی شد گرفتی کی و کجا ، خیلی مراقبت بودیم . شرمنده عزیزم ایشالا که زودی خوب شی. امروز بردمت دکتر آمپول نوشت و شربت. دیشب انقد حالت بد بود، همش سرفه میکردی اونم از نوع بدش هر چی هم خورده بودی برگردوندی. ولی خداروشکر تب نداشتی. دکتر گفت یه هفته هیچ جا نبرمت و...
28 شهريور 1391

کارای بامزه آنیلم

نفسم، عشقم، آنیلم، آرامش زندگی من، حیف که خیلی وقت نمیکنم بیام و برات بنویسم از دوست داشتنم از اینکه چقدر عاشقتم از اینکه چقدر بهمون آرامش میدی عزیزم. وقتی میبینمت همه چی یادم میره. خدایا ازت ممنونم که همچین فرشته کوچولویی رو به ما دادی، به خودت میسپارمش مراقب و محافظش باش . آنیلم تازگی ها که چه عرض کنم حدود 1 ماهی میشه از ساعت 8 شب تا 12 شب یه ریز شیر میخوری و میخوابی مث آدم بزرگا و ساعت 7:30 صب پا میشی. از این بابت شانس آوردم چون شبو میتونم خوب استراحت کنم. وقت شیر خوردنم یه صدای قشنگ از خودت در میاری فک کنم منظورت اینه که به به چه خوش مزه ست دیروز بردیمت دکتر شدی 7 کیلو و 100 گرم!! ببین چقد ناز میخوابی:   ...
21 شهريور 1391

خاطرات 14 شهریور

یک شنبه ١٤ شهریور رفتیم تبریز خونه دوست بابایی. بابایی قرار بود بره دانشگاه برا پایان نامه ش ما هم باهاش رفتیم. دختر خوبی بودی ولی این سری خسته بودی زیاد گریه میکردی. دوشنبه شب با آقا فزین و خانومش ندا رفتیم بازار. تبریز خیلی خوب بود از لحاظ تنوع لباس و قیمت. کلی برات خرید کردیم کیف داد.  برا زمستون یه کاپشن گرفتیم یه عالمه لباسو یه سویی شرت. فدای دخمل خوشگلم بشم که ندا میگفت خیلی بابایی هستی وقتی رفتیم یه مغازه که لباس ببینیم هوا سرد بود ندا گفت برو تو ببین من آنیل رو نگه داشتم. همین که از ماشین پیاده شدم نگو تو گریه و جیغبلند سر دادی ندا هی دست تکون میداده و من نمیدیدم برگشم دیدم هلاکه . رفتم تو ماشین همین که بغلت کردم آروم شدی !....
16 شهريور 1391

یه اتفاق بد

امروز صب میخواستم ناخونتو بگیرم نفسم، تو انگشت ششم  اشتباهی پوستتم گرفتم وای وای خیلی بد بود خون اومد کم نبود ترسیدم عذاب وجدان گرفتم شدید یه عالمه گریه کردی گلم ببخش عزیزم عاشششششششششقتم عمدی نبود که! فدات بشم الهی خیلی دوست دارم دیگه نمیذلرم اتفاق بد برات بیفته بوسسسسسسسسسسسس ...
16 شهريور 1391

دو ماهگیت مبارک

دو ماهه شدی و خانومی شدی برا خودت عزیزکم. کلی بزرگتر شدی کارای جالب میکنی اینکه عاشق توپی هستی که برات خریده بودم. عاشق لوستر  و چیزایی که از بالا سرت آویزون میکنم هستی. تو ذوق میکنی و من با ذوق تو ذوق میکنم. فدات بشم الهی. خدارو شکر مسافرتمون باعث شد دل دردت از بین بره انقد که ماشین تکون میخورد و روده هات خوب کار کرد واکسن دو ماهگیت رو هم زدن و دختر خوبی بودی و زیاد گریه نکردی زودم خوب شدی.  راستی از تهران اون عروسکی که خیلی وقت دنبالش میگشتم پیدا کردم و خریدم عروسک کیتی. خوشحالم که خوشگلشو پیدا کردم. اینم عکسای روز 28 مرداد شنبه دو ماهگی:       ...
1 شهريور 1391

اولین مسافرت

سلام دوستای گلم این مدت که نبودیم دلمون براتون تنگ شده بود. دلیل نبودنمون مسافرت بود. 14 مرداد روز شنبه با عمه پری و آقا امید و داداش صمد و خاله الی و آرش و فرزاد و یاشار رفتیم گردش داخل شهر (دریاچه نئور) این شد اولین گردش آنیل جون، خوب بود فقط هوا بادی بود برا همینت واسه چند دقیق آنیل رو از ماشین پیاده کردم اونم برا عکس گرفتن. روز ٤شنبه ١٨ مرداد صب ساعت ٩ با آقا امید و عمه پری و خاله الی راه افتادیم به طرف زنجان غار کتله خور(واقع در سلطانیه) و بعد همدان غار علیصدر و مسجد و... . جالب بود از این بابت که توی غار بسیار سرد بود پامونو که گذاشتیم آنیل شروع کرد به جیغ زدن!!! پدر مهربونش آنیل جون رو پوشوند و گرمش کرد آنیلم تا آخر تخت گرفت خوابی...
1 شهريور 1391