آنیلآنیل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 13 روز سن داره

آنیل دختر خرداد

جمعه 1391/23/26

تا وقتی حامله نبودم برام خیلی سخت بود حتی فکر کردن به مادر شدن، اوایل بارداریم هم باورم نمیشد که یعنی من میتونم مادر بشم. درسته الان به این باور رسیدم ولی مادر خوب بودن برام مهمه که خدا باید یاریم کنه. خدایا کمکم کن تا بتونم هیلدای عزیزم رو همونطوری که تو راضی هستی تربیت کنم. از اینها که بگذریم از صب دارم به پدر شدن همسی فکر میکنم، مادر شدن خودم چون هیلدا 9 ماه تو شکمم بوده کم کم حل شده. ولی باباشدن همسی جونم نه تا وقتی دنیا نیای و ذوق در نکنه نمیتونم باور کنم یه جورایی بهش نمیاد!!!!! 2 روز دیگه مونده به روز موعود قربونت برم ضعف دارم برات عزیزم ...
26 خرداد 1391

پنج شنبه 1391/3/25

خوب دیگه 3 روز دیگه مونده به روز موعود. امروز صب رفتم جواب آزمایشمو گرفتم مث اینکه پلاکت خونم پایینه باز باید دکتر ببینه و نظرشو بگه. عشق من لحظه لحظه خوشحالی با منه خیلی با انگیزه به خاطر اومدنت. دوسسسسسسسسست دارم ...
25 خرداد 1391

قسمتی از وسایل نی نی

سلام دختر قشنگم. چند وقتی بود نمیتونستم بیام و به وبلاگت سر بزنم. گلم یه قسمت کوچکی از سیسمونیت رو برات میذارم. البته ایشالا تا آخر شهریور اگه تونستیم بریم خونه خودمون یه اتاق خوشگل و مامان برات درست میکنم با همه وسایل. قربونت برم الان جامون خیلی کوچیکه. ایشالا به زودی تکمیل میشه. این لباستو عمه پری جونم برات گرفته با اون سر هم صورتی بالایی: اینم مینی واشرته با طراحی خودم : ...
24 خرداد 1391

روز شمار هیلدا جون

1391/3/23 هیلدا جان از امروز بی صبرانه منتظر روز تولدت هستم. منتظر روز یک شنبه 28 خرداد. 5 روز دیگه مونده تا روی گل ماهتو ببینم نانازم. از اتفاقات دوران بارداری بگم که از یک ماه پیش هر روز 1 ساعت پیاده روی داشتم خوب بود چون هم شارژ میشدم هم باعث شد هیچ بادی تو صورتم و دست و پاهام نداشته باشم و خیلی راحت بگذرونم این دورانو. هر کی منو میبینه حتی همین اواخر باورش نمیشه که من 9 ماهه هستم!!!!!! خوب بالاخره داره این 9 ماه تموم میشه با همه خوبی ها و بدی هایی که داشت. نصیحت های دیگران مخصوصا چیزای پیش پا افتاده ای که همه میدونن و از همسن و سالای خودم به خصوص از کوچیک ترای خودم ...
23 خرداد 1391

نتیجه انتظار

بازم سلام اومدم ساعت 10 که قرار بود برم پیش دکترم تا زمان دقیق زایمانمو مشخص کنه رو براتون بنویسم. بله یک شنبه 1391/3/28 قراره هیلدا جون بیاد ساعت 8 شب !! نفسم کلی ذوق زده بودم که تا آخر هفته قراره ببینمت ولی دکتر قبول نکرد گفت بهتره هفته 39 رو هم تموم کنم زودتر باشه برا بچه خوب نیست. برا من هم که از همه چی مهمتر سلامتی تو هست قبول کردم یکی دو روز دیر تر ببینمت ایشالا سالم بیای عزیزم. ...
22 خرداد 1391

روزهای آخر بارداری

سلام به همه دوستای گل ممنون از نظرات خوبتون و اینکه به یادمون هستین و بهمون سر میزنید. دوستون داریم حالا از اتفاقای این چند روز اخیر بنویسم که خیلی سرم شلوغ بود. شنبه وقت سونو داشتم رفتم و دکتر سونو کرد و گفت همه چی نرماله. هیلدا جون سفالیک هست و 3300 گرم هم وزنشه.منم خوشحال بعد از ظهر بردم برا پزشک خودم ببینه و نظر بده. دکترم هم گفت همه چی عالی هست و منتظریم تا دخملی به دنیا بیاد! فقط معاینه کردن و گفتن اگه بخوام طبیعی باش اذیت خواهم داشت!!!!!! اومدم خونه و استرس گرفتم. برا اطمینان یک شنبه یعنی 21 رفتم پیش یه دکتر دیگه که از قبل هم میشناختمش تا اونم نظرشو بگه. و اونم گفت اگه سزارین بشم بهتره. بهم گفت فردا تمام سونو ها و آزمای...
22 خرداد 1391

سلام هیلدا جون

ناز گل مامان عزیز دلم الهی مامان فدات شه، بالاخره بابا جون رضایت داد تا اسمت هیلدا باشه. دخمل گلم امیدوارم از اسمت خوشت بیاد. هیلدا یعنی نیرومند، قوی. ایشالا همیشه قوی باشی در برابر تمام مسائل زندگی فقط زودی بیا که دلم واست یه ذره شده ...
18 خرداد 1391

آماده شدن برا بیمارستان

دو روز پیش ساک بیمارستانتو بستم نانازم، با چه ذوقی هم این کارو کردم. خاله الی و زن دایی ثریا هم پیشم بودن. خاله الی همش میگه دیگه تحمل ندارم پس کی میاد!!!!!!!!! عزیز دلم تقریبا همه چی آماده اومدنت شده. دل همه هم تنگ برا دیدنت. فقط سالم و سر حال بیا پیشمون قربون شکل ماهت برم الهی. خیلی دوسسسسسسسسسسسسسسسست دارم ...
7 خرداد 1391