سه ماهگی
عزیز دلم عشق مامان نفسم سه ماهگیت مبارک.
جیگر طلا یه هفته ست غان و غون کردنت شروع شده. طوری که بابایی میگه حرف میزنی! میگی بوه بوه ، م م، و از این جور چیزا ولی زیاد میگی پشت سر هم. عاشقتم عزیزم خیلی ناز حرف میزنی . تو این هفته اخیر دو سه باری هم غلت زدی دیگه باید مواظب باشم رو مبل نذارمت و حواسم بهت باشه، آخه شیطونی کردنات شروع شده بلا.
نفسم دو روزه سرما خوردی. نمیدونم چی شد گرفتی کی و کجا ، خیلی مراقبت بودیم . شرمنده عزیزم ایشالا که زودی خوب شی. امروز بردمت دکتر آمپول نوشت و شربت. دیشب انقد حالت بد بود، همش سرفه میکردی اونم از نوع بدش هر چی هم خورده بودی برگردوندی. ولی خداروشکر تب نداشتی. دکتر گفت یه هفته هیچ جا نبرمت و بوست نکنیم! آخه من نمیتونم تحمل کنم ولی چه میشه کرد چاره ای نیست. بابایی آمپولت رو زد منم که دل ندارم نگاه کنم به زور گرفتمت و بابایی زد یه جیغی زدی که نگو قربونت برم زودی خوب میشی فدات شم. وزنت 7کیلو و 250 گرم هست، ماشالا گلم هر کی میبینه میگه بزرگتر از سن ت نشون میدی 4،5 ماه میزنی . عاشقتم عسلم دو روز پیش با خاله الی به مدت 15 دقیقه حرف زدی اون میگفت تو جواب میدادی . خیلی باحال بودین دیدنی بودین فیلم گرفتم ایشالا بزرگ شدی نشونت میدم گلم. خمیازه که میکشی میمیرم برات، و اینکه دیگه هر چی دستت میاد میکنی تو دهنت دست راستت هم که همش تو دهنته.......
خلاصه که نمیتونی درک کنی که چقدر من و بابایی عاشقتیم تا وقتی مادر شی اون موقع ست که میفهمی مادر شدن و نی نی کوچولوی نازی مث تو داشتن یعنی چی. فدات بشم الهی.