شیطنت های آنیل
عزیزدل مامان این دفعه اومدم از بازیهات و شیطونیات بنویسم شیرین زبونم
عروسکم یکی از عروسکاتو و یکی از بلوزاتو میاری و بهم میگی بپوشون میوشونم با چه ذوقی میری و میذاری تو کریرت یا مثلا غذا میدی بهش با دهنت هم ادای غذا خوردن عروسک رو در میاری
یه جایی پشت مبلا محل بازیت هست اون روز دیدم داری خاله بازی میکنی قربونت برم ضعف کردم برات:
حالا بگم از شیطونیات دستاتو ماژیکی کرده بودی و البته کل پاهاتو حالا بیا و ماژیک رو از دستت بگیریم یه قیامتی به پا میکنی که بیا و ببین:
یا اینکه عاشق وسایل آرایشی هستی و اینو که به هیچ عنوان نمیشه ازت گرفت اون روز دیدم برداشتی و صورتتو آرایش کردی:
خوب بگم از پیشرفت نقاشیت که حرف نداره، بابایی میگه هاپو بکش یه چیزی کشیدی خیلی شبیه سگ بود اما نشد عکس بگیرم .لی از جوجو کشیدنت عکس گرفتم(البته بیشتر شبیه ماهی هست):
٥ شنبه ٣تایی رفتیم کنار دریاچه از موج آب چه ذوقی کرده بودی کلی با آب بازی کردی و سنگ پرت میکردی و میخندیدی:
البته بگم سر این عکس با بابایی یه دعوای حسابی کردیم. من گفتم یه عکس بگیریم گفت رو این سنگ خوشگل میفته و من تا عکس بگیرم دستشو ازت کشید از تو مثلا قشنگ بیفته منو بگو دوربینو انداختم یه جیغی زدم که نگو و نپرس:گفتم اصلا عکس نخواستم خلاصه کلی بحث کردیم بالاخره بابایی عکس گرفت و من ازتو گرفتم تا نیفتی:
این دختر خانوم هم فاطمه خانوم هست(نوه خواهر بابایی) اومده بودن خونمون و میگن که خیلی شبیه هم هستین البته بی شباهت هم نیستین:
خیلی خوب با بچه ها دوس میشی و اصلا باهاشون دعوا نمیکنی هر جا نی نی ببینی میدویی و باهاشون بازی میکنی. راجع به حرف زدنت هم هر چی بگیم تکرار میکنی به خصوص اگه چیزی رو ببینی از دیدنش به ذوق بیای حتما تکرار میکنی
قرونت برم من