شهریور 92 و 15 ماهگی آنیل
سلام جوجوی مامان
خوشگل خانوم تو این ماه خیلی تغییر کردی و رفتارت متفاوت شده میگفتن 12 ماهگی تا 18 ماهگی سن تغییره تا آدم با چشم خودش نبینه که باور نمیکنه! حالا بعد 18 ماهگی چه شود!!! یه کم لجباز شدی منم از تو لجباز تر ولی دیگه نمیخوام باهات لج کنم چون اینطوری بدتر میشی باید خودمو کنترل کنم مجبورم دیگه چه میشه کرد
خوب از اوایل ماه بگم برات:
5 شهریور یعنی سه شنبه خاله الی و من و آنیل کوچولو رفتیم تهران خونه فوامیل (بابایی نیومد و من خیلی دلتنگ بودم، شما هم منو خیلی اذیت کردی)
چهارشنبه خونه عمو جبار بودیم با ترانه جون کلی بازی کردی. ترانه سرسره کوچولو داشت سر سرسره دعوایی بودا اینم یه عکس از ترانه و آنیل کوچولو:
5 شنبه رفتیم خونه عمه منیژه پیش باربد جون. عمه جونم شام دعوت کرده بود (با اون وضعیت بیحالی کلی زحمت کشیده بود):
جمعه شب رفتیم پارک جمشیدیه بغل هیچ کس نرفتی و فقط من بیچاره اون پله هارو با آنیل تو بغل رفتم بالا همه دلشون برام سوخت. شب هم رفتیم لواسان خیلی خوش گذشت، اونجا آرومتر بودی شاید هواش شبیه هوای اردبیل بود برا همین! ولی به هممون خوش گذشت شبو اونجا بودیم:
یک شنبه صب با ترانه اینا رفتیم خونه عمو پرویز پیش آریان و نی نی جدیدشون آرشان. از وقتی ما رفتیم تهران آریان بیمارستان بستری بود برا همین نشد زودتر بریم پیششون امان از حساسیت های بچه ها بدنش کهیر زده بود. این عکس هم از آرشان جون (پسر عموی مامان )نی نی جدید:
11 شهریور دوشنبه شب با عمو جمیل اینا برگشتیم و اما شام آخرو یه رستوران تو عباس اباد دعوت بودیم با پیانو زنده و سلف سرویس عمو جبار دعوت کرده بود کلی خوش گذشت و دستش درد نکنه کلی پولش شد!
آنیلم تو تهران هر وقت گریه میکردی میگفتی بابا، بابا منم کباب میشدم اونجا چند تا کلمه جدید گفتی مثل ویل : همون فیل و به خاله الی گفتی ایی:همون الی الناز کلی ذوق کرده بود
وقتی برگشتیم اولش از بابایی خجالت میکشیدی ولی بعدش از بغلش نمیومدی پایین و از دیدن خونمون و اسباب بازیات یه عالمه ذوق کردی.
شنبه 16 شهریور هم روز دختر بود قربون تو گل دخترم برم روزت مبارک مامانی جون هم این تاپ و شلوارکو برات کادو گرفت:
و این وایت بورد رو، دستش درد نکنه، تو هم خیلی دوسش داری همش توش خط خطی میکنی میگی جوجو یعنی جوجو کشیدم! یه بارم داشتی خط خطی میکردی که این از آب در اومد و منم ذوق کردم و ازش عکس گرفتم ( ببین چه قشنگ نوشتی آنیل):
دو روز دیگه یعنی 30 شهریور هم تولد بابایی هست. تولدت مبارک همسر مهربونم به خصوص بابایی مهربون. بابایی خیلی دوست داره پدر و دختر خوب با هم دوستین.
تو این ماه هم کلمات جدید زیادی گفتی مثل:
آبو: آب
هاپو : هاپو
د با فتحه : دنیز دختر عموت که خیلی دوسش داری
ت با فتحه: ترانه
بابد: باربد
نه کشیده : نه
چند تا دیگه هم هست که حضور ذهن ندارم،
پازلت رو کامل یاد گرفتی و دونه به دونه میچینی ماشالا به تو دخمل باهوشم:
چند روزی میشه که دوباره از روروکت استفاده میکنی و باهاش بازی میکنی میترسم یه وقت بیفتی ولی دست برنمیداری. با عروسکات خیلی مهربونی و دوسشون داری لباساتو تنشون میکنی و میخندی، دو تا دوتا بازیشون میدی یعنی دارن گفتگو میکنن، شعر دوس داری و از تکرار شعر لذت میبری. همه میگن چه با ناز و ادا حرف میزنی آخه همه کلمه هارو میکشی وبا ناز میگی.
تازگی ها همش میری رو صندلی کامپیوتر میری رو میز من خیلی میترسم. کارای خطرناک زیاد میکنی و من همش نگرانمسه شنبه 19 شهریور هم دندون نهمیت در اومد کناری از پایین.خدارو شکر زیاد اذیت نداشتی.
این خرس رو هم پسر عموت اشکان برات آورده بود:
اینم از اتفاقات این ماه، دوست جونیا دلم براتون یه ذره شده من و آنیل همتونو دوس داریم بوووووووووووووووووووووووووووووس