درد و دل
سلام آنیل عزیزم عشقم نفسم عمرم، میدونم که اومدی زندگیمونو از این رو به اونرو کردی میدونم که نفسم به نفست بنده میدونم که بدون تو هیچم و عاشقانه میپرستمت...
اما با وجود داشتن همه اینا احساس کمبود میکنم احساس میکنم از هم سن و سالام عقب موندم توی فامیل همه دوستام هر کدومشون یه جوری موفق بودن یا تو درس یا تو کار. من حسادت نمیکنم بهشون غبطه میخورم و دلم میخواد منم همونطوری باشم بیشتر تو زمینه درس و ادامه تحصیل.
ایران چیه که بخوای تو شهر کوچیکش زندگی کنی. حداقل یکی از کلان شهرا باشه آدم راحت تر میتونه زندگی کنه .ما هم میتونیم یا بریم تبریز یا تهران اما بابایی میگه نه که نه.
نمیگم زود بچه دار شدم نه، خیلی هم به موقع بود و هر کاری که از دستم بر میاد برات انجام میدم حتی از خیلیا بهتر حوصله بچه داری دارم اما در کنارش میخوام درس هم بخونم از الان بخوام برا ارشد بخونم فک کنم بتونم موفق بشم خدایا خودت کمکم کن. برا همین کمتر میام وبلاگت اما سعی میکنم وقایع مهم رو حتما ثبت کنم.
عاشقتم عزیزم مامانی فدات بشه.