آنیلآنیل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

آنیل دختر خرداد

درد و دل

1392/1/22 18:33
نویسنده : مامان سولماز
373 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آنیل عزیزم عشقم نفسم عمرم، میدونم که اومدی زندگیمونو از این رو به اونرو کردی میدونم که نفسم به نفست بنده میدونم که بدون تو هیچم و عاشقانه میپرستمت...

اما با وجود داشتن همه اینا احساس کمبود میکنم احساس میکنم از هم سن و سالام عقب موندم توی فامیل همه دوستام هر کدومشون یه جوری موفق بودن یا تو درس یا تو کار. من حسادت نمیکنم بهشون غبطه میخورم و دلم میخواد منم همونطوری باشم بیشتر تو زمینه درس و ادامه تحصیل.

ایران چیه که بخوای تو شهر کوچیکش زندگی کنی. حداقل یکی از کلان شهرا باشه آدم راحت تر میتونه زندگی کنه .ما هم میتونیم یا بریم تبریز یا تهران اما بابایی میگه نه که نه.

 نمیگم زود بچه دار شدم نه، خیلی هم به موقع بود و هر کاری که از دستم بر میاد برات انجام میدم حتی از خیلیا بهتر حوصله بچه داری دارم اما در کنارش میخوام درس هم بخونم از الان بخوام برا ارشد بخونم فک کنم بتونم موفق بشم خدایا خودت کمکم کن. برا همین کمتر میام وبلاگت اما سعی میکنم وقایع مهم رو حتما ثبت کنم.

 عاشقتم عزیزم مامانی فدات بشه.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مامان اهورا
23 فروردین 92 8:37
عزيزم بسيااااااااااار فكر خوبي كردي . مطمئن باش بعدا از اين كار پشيمون نميشي . انشاله كه موفق باشي و خبر موفقيتتو بهمون برسوني


ممنون از تشویقت دوست خوبم
عسل جون
23 فروردین 92 15:28
وای کوچولوتون چه نازه♥
وبلاگ منم میان؟
فک کنم خوشتون بیاد


مرسی حتما
سپید مامان علی
27 فروردین 92 14:41
سلام دوست عزیزم
منم گاهی مثل شما احساس کمبود میکنم..
من تهرانم اما کلان شهر و غیره نداره ...
هرکجا باشی می تونی فقط اراده میخواد...
من هر چی سعی میکنم بشینم درس بخونم ارشد قبول بشم همت نمیکنم..
بدجور دنبال کارم که اون هم پیدا نمیکنم
اما اگه اراده کنی به همه چیز میرسی
ببوس دختر شیرینت رو

قربونت برم آره دیگه همین همت رو لازم دارم!!!!
مامان طاها
1 اردیبهشت 92 13:40
سلام سولماز جون حتما درست رو بخون .ایشالا موفق میشی وهمچنان هم که هستی


سلام عزیزم ایشالا ببینیم چی میشه مرسی
مامان رها
1 اردیبهشت 92 20:17
عزیزم ایشالله همیشه موفق باشی قربونت برمتو می تونی آنیل هم از این حس مادریت خوشحال می شه


فدات شم عزیزم ممنون بابت تشویقت. رها جونمو ببوس
مامان یاشار
7 اردیبهشت 92 17:17
خیلی فکر خوبی کردی خانومی ولی اصلاً خودت رو نگران نکن. آدمها به دسته های مختلفی تقسیم میشن و هرکی فکر میکنه اون یکی کار بهتری رو انجام داده. من دیر بچه دار شدم خانومی و قبلش مدیر مالی یه شرکت بین المللی بودم ولی به خاطر بچه تصمیم گرفتم بمونم خونه و الان هم خیلی راضیم. چون مامان من هم شاغل بود و من همیشه اون موقع ها که بچه بودم دوست داشتم مثل بقیه بچه ها وقتی میرم خونه مامانم خونه باشه و ناهارمون گرم باشه. دنیای آدما متفاوته عزیزم. ذهنت رو اذیت نکن سولماز جون. راستی شما کدوم شهر هستین؟






نه عزیزم من خودم به هیچ عنوان دوس ندارم با بچه برم سر کار اما ادامه تحصیل رو خیلی دوس دارم. خیلی خوبه مادر فوق العاده ای هستی عزیزم .ما اردبیل زندگی میکنیم. ممنون برای دلداریت


یاسمن مامان الیسا
16 اردیبهشت 92 12:59
سولماز جون من هم گاهی مثل شما میشوم حس می کنم باید برای بهبود خودم کاری بکنم
من هم هر چقدر می خواهم اراده کنم و برای دکترا بخونم نمیشه البته می دونم که بعدش هم گناهش را می اندازم گردن الیسا و کمبود وقت و خستگی کار اداره و خانه داری و .... باورت نمیشه من که ارشد دارم و دانشگاه هم تدریس میکنم دلم می خواهد وقت داشتم می رفتم کلاس خیاطی اما چه کنم که تنبلیم میشه و جسم ام بینهایت خسته است
امیدوارم تا الان که آنیل کوچولو هست و یک کم فرصت بیشتری داری بتونی واسه ارشد اقدام کنی راه که بیفته بهت اجازه هیچ کاری را نمیده

واقعاااااااااااااااا یعنی بیشتر از میخواد وقتمو بگیره!!!!!!