آنیل در ماه پنجم
خوب آنیل جونم دیگه کم مونده به غذا خوردنت. لحظه شماری میکنم تا اون موقع برسه و تو طعم غذاهای خوشمزه رو بچشی، ببینی چیا بوده تو این دنیا و تو ازش بیخبر بودی.
مسئله اینه که گریه او هستی و لوووووووووووووووس. ملوسکم انقد سر همه چی گریه میکنی مامان و بابام گیر دادن که حتما یه جاییت درد میکنه ولی چون من و بابایی خوب میشناسیمت همش میگیم نه آنیل عادتشه میگن نه شما نمیدونیین و اگه با حرف اونا پیش بریم باید هر یه هفته یه بار ببریمت دکتر خلاصه برای چکاب 5 ماهگی که رفتیم گفتیم شاید گوش دردی چیزی داری
دکتر که شروع به معاینه کرد اولش لپتو کشید بعد کلا معاینه کرد و در اون حین تو همش میخندیدی دکترم گفت والا این کیفش از من و شما هم کوک تره نه گوشش درد میکنه نه چیزی بعد دوباره لپتو کشید بس که مزه میریزی جیگرم، فدات بشم الهی. وزنت کرد و 8 کیلو 700 گرم شدی، ماشالا هزار ماشالا. فقط چون نفخ داری برا اون دارو نوشت.
خوب از شیرین کاریهات بگم همینطوری یه ریز حرف میزنی واسه خودت بگیره یعنی ول نمیکنی یه ریز غان و غون میکنی.
دیگه اون تقلیدارو انجام نمیدی بابام هم هر کاری میکنه دیگه اداشو در نمیاری!!
تف تفو هم شدی، هاهاها جیگرتو بخورم همش باید دستمال کاغذی پیشم باشه.
چند روز پیش داشتم غذا میپختم تورو گذاشته بودم تو کریر منو نگاه میکردی. یهو دیدم داری منو صدا میکنی برگشتم خندیدی دوباره به غذا پختن ادامه دادم دوباره صدام کردی برگشتم بازم خندیدی یه عالمه اینطوری باهام بازی کردی فدات بشم الهی.
تو این ماه یاد گرفتی که بدون کمک بشینی اینم عکس از نشستنت:
و اینکه قهقه زدنت بیشتر شده، و وقتی میذارم به حالت چهار دست و پا، پاهات رو تکون میدی یه نمه میری جلو ولی هنوز حرکت دستات رو ید نگرفتی یعنی سینه ت رو نمیتونی بگیری بالا اگه یه حرکتم یاد بگیری حله دیگه میتونی بری جلو همه جارو نابود کنی!!!!!!!!!
اینم همون لباسی هستش که تو عروسی پوشیده بودی و قول داده بودم عکسشو بذارم برات، خاله الی از تهران برات گرفته دست گلش درد نکنه:
آنیل جان تازگی ها اصواتی که به کار میبری یه کم با معنی شدن و بابایی خیلی تلاش میکنه که تو اول بابا بگی! هر روز در گوشت و جلو روت هزار بار میگه بابا تا تو یاد بگیری، البته چند وقت پیش وقتی داشت این کارو میکرد تو هم بعدش دقیقا بابارو به کار بردی ولی من قبول ندارم چون شانسی بود!
جمعه دو هفته پیش بابایی گفت پاشین سه تایی بریم شورابیل تا به انیل جونم دریاچه رو نشون بدیم منم خوشحال تورو آماده کردم و رفتیم کل راه بیدار بودی همه جارو با خوشحالی نگاه میکردی همین که رسیدیم کنار دریاچه خوابت برد کلی هم منتظر موندیم بیدار شی ولی بیدار نشدی و برگشتیم تا یه کم از دریاچه فاصله گرفتیم بیدار شدی خلاصه قسمت نشد دریاچه رو ببینی و کلی خندیدیم ایشالا دفعه های دیگه اینم عکس اون روز:
آنیل جونم فدات بشم که مال منی قربونت برم که همیشه کنارمی آرامش من. من و بابایی خیلی دوووووووووووووووووووووست داریم. اینم برای حسن ختام: