قربون خنده هات برم
نفسم، عشقم انقد دلبری میکنی ضعف میکنم اگه چیزی دستم باشه همونجا میزارمش و بوسه بارونت میکنم.
فدای خنده های قشنگت بشم که باید کلی انرژی صرف کنیم تا اونجوری بخندی. بابابی رو شکمت صدا در میاره تو هم غش میکنی قربونت برم من عسلم. خیلی خوردنی شدی بابایی بهت میگه شکر واقعا هم شکری.
شنبه عید غدیر 13 آبان عروسی دعوت بودیم عروسی پسر دایی بابایی. به من که خیلی خوش گذشت . تو همدختر خوبی بودی و اولین عروسی عمرتو تجربه کردی. خوبم استقبال نکردی!! قتی صدای باند در میومد کل بدنت میلرزید به خاطر صدای بلند، خیلی ترسیده بودم گوشاتو گرفتم تا یه کم عادت کنی یه دو سه باری اونجوری کردی ولی بعدش عادت کردی و به کسایی میرقصیدن چپ نگا میکردی ولی خوشت اومده بود. وسطای عروسی هم خوابت میومد تا میومدی بخوابی دوباره صدا زیاد میشد و از خواب میپریدی. منم تورو دادم به بابایی بردت یه جای آروم یه ساعتی خوابیدی و دوباره اومدی پیشم. کلی رقصیده بودم خوش گذشته بود پا دردم تا دو روز اذیت کرد!! ولی خوب بود شارژ شدم.
دوسسسسست دارم دختر قشنگم آرامش منی فدات بشم. عکست تو عروسی رو هم در اولین فرصت میزارم برات.