تیر و مرداد 93
سلاااااااااااااااااام
اصلا وقت نکردم بیام و آپ بشم واقعا شرمنده ام اگه بخوام کامل همه چی رو توضیح بدم حرف زیاده اما خلاصه وار می نویسم.
2مرداد روز پنج شنبه آخرین جلسه کلاس نقاشی آنیل بود از کلاسش اوایل خوشش نمیومد اما به مرور علاقه مند شد و مربیشون رو یعنی خاله نداشو دوس داشت. اینم عکس آخرین جلس که به زور وایستادی تا عکس بگیرم دوستات از راست به چپ:
ساحل، آنیل، ساناز، الای، ایلیای شیطون، امیر رضا و حسین، شانلی:
نقاشی هات رو همه تعریف میکنن چون نسبت به سنت بسیار عالی میکشی و همه رو نگه داشتم برات عزیز دلم
24 تیر وقتی داشتیم با هم میرفتیم کلاس تو راه روی اسفالت معمولی افتادی زمین و پاهات به شدت آسیب دید یعنی اولش یه خراش ساده بود رفته رفته کبودیش پخش شد و همه جای بدنت کبدی های کوچیک کوچیک زد شاید خودم نزدیکت بودم این تغییر رو متوجه نشدم ولی هر کی می دید می گفت چه خبره چرا آنیل این طوری شده و این شد که یک هفته اسیر دکتر رفتن شدیم این دکر اون دکتر نمیدونی اون روزها من چی کشیدم چه گریه هایی که نکردم خدارو هززززززززززززززار مرتبه شکر که دکتر نهایتا گفت چیزی نیست و خیال من راحت شد. این هم یکی از عکس های همان روزهاست:
در همان اوایل مرداد اواخر تیر مهمونامون از تهران اومدن البته مهمونای ما نبودن هر کی برای خودش واحد داره اما با هم بودیم کلی خوش گذشت به خصوص با عمه های گلم که عاشقشونم.
باربد و آنیل:
اینم بکتاش دادش کوچولوی باربد عشق من:
عمه منیژه ام سفره حضرت اولفضل داشت که فردای عید فطر برگزار شد و همه چیز به خوبی و نهایت سلیقه تمام شد.
این هم عکس از سفره که سلیقه اش به خاطر وجود عمه پری نازنینم بود و زحمات بقیه :( البته غذاها تو سفره نیست که آش کشک هم فوق العاده زیبا بود)
آنیل گلم کنار سفره:
بالاخره دیروز 9 مرداد هگی رفتیم پیک نیک و خیلی خوش گذشت به خصوص به شما بچه ها.
آخر گردش هم از شهریری عجیب ترین گورستان واقع در آذربایجان دیدن کردیم اونجا هم خیلی خوب بود و قدمت نزدیک به 9 هزار سال پیش داشت یعنی انسان های اولیه ، به دوستان عزیزم پیشنهاد مکنم اگه اردبیل اومدین حتما برین و از اونجا دیدن کنین چون ارزششو داره با اینکه متاسفانه هیچ رسیدگی نشده :
اینم عکس دست جمعی از خانواده:
برگشتنی تو راه یه الاغ دیدیم با هادی عکس گرفتیم:
خدایا بهم آرامش بده تا بتونم آنیل رو به خوبی و در حد رضایتت بزرگ کنم .