مهمونی
دیشب مامانینای بابایی رو دعوت کرده بودیم.انقد کار کردم که نگو و نپرس! البته دست بابایی درد نکنه کلی کمکم کرد، اگه اون نبود مرده بودم!! میدونه که خیلی دوسش دارم ولی باز براش مینویسم که دوست دارم همسی عزیزم بهترینمی. تو هم از اینور هی تکون تکون میخوردی. حتما میخواستی بگی کم کار کن مامانی بذار بیام کمکت کنم. دوست دارم یکی یه دونم هر چه زودتر منتظرم بیای پیشمون. این روزا خیلی شارژم دیگه اون بی حوصله گی ها و بد حالی هارو ندارم خدارو شکر.امروز قراره برم کم و کسری های کتاباتو بگیرم (راجع به شیوه های تقویت هوش هستش،البته میدونم خیلی باهوش ولی تلاش میکنم از اونی که هستی بهتر بشی عزیزم) که دیگه از این به بعد بیفتم تو خط لباس و عروسک و این ج...
نویسنده :
مامان سولماز
9:20