آنیلآنیل، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 29 روز سن داره

آنیل دختر خرداد

مهمونی

دیشب مامانینای بابایی رو دعوت کرده بودیم.انقد کار کردم که نگو و نپرس! البته دست بابایی درد نکنه کلی کمکم کرد، اگه اون نبود مرده بودم!! میدونه که خیلی دوسش دارم ولی باز براش مینویسم که دوست دارم همسی عزیزم بهترینمی. تو هم از اینور هی تکون تکون میخوردی. حتما میخواستی بگی کم کار کن مامانی بذار بیام کمکت کنم. دوست دارم یکی یه دونم هر چه زودتر منتظرم بیای پیشمون. این روزا خیلی شارژم دیگه اون بی حوصله گی ها و بد حالی هارو ندارم خدارو شکر.امروز قراره برم کم و کسری های کتاباتو بگیرم (راجع به شیوه های تقویت هوش هستش،البته میدونم خیلی باهوش ولی تلاش میکنم از اونی که هستی بهتر بشی عزیزم) که دیگه از این به بعد بیفتم تو خط لباس و عروسک و این ج...
2 اسفند 1390

من و تو

من و تو یکی دیده گان ایم که دنیا را هر دم در منظر خویش تازه تر می سازد. نفرتی از هر آنچه بازمان دارد از هر آنچه محصورمان کند از هر آنچه واداردمان که به دنبال بنگریم، دستی که خطی گستاخ به باطل می کشد. من و تو یکی شوریم از هر شعله یی برتر، که هیچ گاه شکست را بر ما چیره گی نیست چرا که از عشق رویینه تن ایم. و پرستویی که در سر پناه ما آشیان کرده است باآمدشدنی شتابناک خانه را از خدایی گم شده لب ریز می کند.
30 بهمن 1390

اولین کتاب

ناز گل مامان یادم رفت اینجا برات بنویسم که روز ولنتاین با بابایی رفتیم و چند تا کتاب داستان برات گرفتیم که شد کادوی ولنتاینت. که الانم برات میخونم تا لالا کنی دنیا اومدی هم برات میخونمشون عزیز مامان. ...
27 بهمن 1390

وبلاگ جدید

سلام به دوستای عزیز نی نی وبلاگ. من بعد از اینکه دیدم امکانات نی نی وبلاگ برای نی نی ها بهتره از بلاگفا اسباب کشی کردم اومدم نی نی وبلاگ امیدوارم اینجا هم به من هم به دخمل کوچولوم خوش بگذره با دوستای خوبمون ...
20 بهمن 1390

بودنی فراتر از هر واژه ای

شوری تازه سرتاسر وجودش را گرفته؛ گویی شمرده شمرده می خواهد هر از گاهی گاهی فقط بیگاهی بی آنکه به چشم دیده باشد یا که شنیده باشد بی خبر و ناگاه قدم گذاردن آغازد قدم گذاردنی که تنها یکی می تواند لمس اش کند و برای لمس خود از میان آنهمه واژه گان بلاتکلیف دنبال دست چینی می گردد که بهترین باشد با همه وسواس اش، واژه ها را ورق می زند و آنگاه که واژه ای زیبایی اش برابر تو باشد می ایستد اما چه اندک واژگانی که بتوانندبا تو برابری کنند چه اکنونلحظه به لحظه می گوید به منی که تل ترجمه روی سرم ریخته! می گوید که تو بگو تو بگو تو بگو... و چه تکلیف سختی برایم به ناچار تحمیل می کند که برابر اندا...
19 بهمن 1390

سلام به دختر گلم

عزیز دل مامان، چند هفته بود من وبابایی بد جور مشغول ترجمه بودیم نمیتونستم با خیال راحت بیام از نگفته هام برات بگم قربون این تکون خوردنای نازت برم که منو کشته امروز بالاخرهکار ترجمه تموم شد.با خیال راحت خونه تکونی رو شروع میکنم و سعی میکنم بیشتر حواسم به تو باشه عزیزم. تا خوب بهت برسم روز به روز قوی و قوی تر بشی. دوست دارم یکی یه دونه قشنگم ...
19 بهمن 1390